کفش پاشنه بلند

فقط برای تو

کفش پاشنه بلند

 بهزاد به گریه افتاده بود. با خودم فکر کردم حتما از بلوایی که به پا کرده و جلوی این همه

آدم داد و بیداد راه انداخته و زده توی گوشم، پشیمان شده است. نمی‌دانستم باید چه عکس العملی

نشان بدهم. با خودم فکر کردم بهتر است به خانه برگردیم و آنجا راجع به مسئلهی بوجود آمده

صحبت کنیم. اما انگار آن پسر مو سیخ سیخی کار خودش را کرده و پای پلیس را وسط کشیده بود.

ماشین پلیس که ایستاد مردم ناخودآگاه از دو طرف کنار کشیدند و راه کوچکی باز شد. من روسری‌م

را کمی مرتب کردم و سعی کردم قبل از آنکه اوضاع خیلی بدتر بشود به آنها بگویم که از شوهرم

شکایتی ندارم و آنها می توانند بروند. اما همان پسر فضول خودش را انداخت وسط و شروع کرد به

توضیح دادن:

- من از اولش اینجا بودم جناب سروان. مغازم همینجاس. راستش ما جلوی مغازه رو شسته بودیم،

این خانم هم که پاشنهی کفشش زیادی بلند بود، نتونس تعادلشو حفظ کنه، سر خورد و افتاد. سرش

خورد لبه‌ی جدول. شوهرش، همون آقایی که نشسته زمین و داره گریه می‌کنه، خواست بگیرتش ولی

نتونس. بنده خدا هی داد و بیداد می‌کرد و میزد تو صورت زنش. فکر می‌کرد بیهوش شده. ما هم حریفش

نمی‌شدیم. هر چی گفتیم زن بیچاره تموم کرده، باورش نمی‌شد.

من هم باورم نمی‌شد . چشمهای از حدقه درآمده‌ام را دوخته بودم به دهان پسر مو سیخ سیخی و او داستان

عجیب‌ش را با آب و تاب تعربف می‌کرد. یک نفر آب می‌ریخت روی صورت بهزاد و من ذهنم پر می‌کشید

به دیروز غروب که بی‌توجه به هشدارهای شوهرم که گفته بود پاشنه‌های این کفش زیادی بلند و تیزند، با

اصرار و اشتیاق آنها را خریده بودم.


نظرات شما عزیزان:

بهزاد فتاحی فر
ساعت14:23---23 بهمن 1391
عشق یعنی همین کاش عشق قبل از مرگ آدم بود نه پس ازمرگ

بهزاد فتاحی فر
ساعت14:22---23 بهمن 1391
عشق یعنی همین کاش عشق قبل از مرگ آدم بود نه پس ازمرگ

دنیا
ساعت20:35---3 بهمن 1391
عزیزم ادامش نیومد توضیح میدی ها باشه

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, ] [ 12:37 ] [ نفس ] [ ]